بدنبال موضوعي ميگشتيم تا بلاگمان را از افكار خويش بي نسيب نگذاريم ، كه ناگاه
به ذهنمان رسيد تا در باره ( دروغهاي عاشقانه ) چند جمله اي افاضه كلام كنيم تا
دوستان هم از فيوضات حقير بي بهره نمانند .
جانم برایتان بگوید :
جوان كه بوديم ، ( البته اگر ما را چشم زخمي نرسانند ، هنوزهم جوانيم ) بسيار
ادعاي خوش تيپيمان ميشد و انديشه مينموديم كه ديگر از ما خوشچهره تر و خوش
قامت تر !! موجود نيست ! ... و هر زيبا روئي كه از كنارمان ميگذشت ، يك دل نه
بلكه صدها دل پايبند عشقمان ميگرديد !! غافل از آنكه اين خوش سيمايان روزگار،
حتي نيم نگاهی نيز نسيبمان نميكردند ...
آری !!
گذار ساليان چندان گذشت ، تا اينكه چشم باز نموديم و انگشت حيرت به دندان گزيديم
كه اي داد بر ما ! ... چرا كه يكي از همين نگاران زيبا روي ، بعنوان همسر در كنارمان
بيتوته نموده ، و چه بخواهيم و يا نخواهيم بايد كه عاشقي را با ايشان به تجربه بنشينيم
و سر بر دامان خويش به درس و بحث و مدرسه بپردازيم .
..........
باری !!
دور روزگار در مدار زندگي چرخيد و چرخيد و چرخید ... تا رسيديم به اينجا كه الان
تشريف داريم .
گفتيم چه عيبي دارد !! اينك ما هم ( بسان ديگران ) چند زمانی درس و بحث و مدرسه
را کناری بگذاریم و دگربار صحبت از عاشقي به ميان آريم ...
سپس خويش را عاشقانه انگيختيم ، و بر دامان عشق آويختيم ، و راز دل بر سفره
معشوق فرو ريختيم . تا شايد ما را از نبود آنچه در جواني به هدر رفته بود سهمي
و قسمتي بهم رسد ... و چه بسيار بر اين باور مانديم كه اين عشق همان عشق
دوران جوانیست و ... و ديگر هيچ !!
در غرقاب اين ماجرا فرو خزيديم و دامان دل به عشق آلوديم و ...
پس آنگاه به خويش آمديم كه اي واي بر ما !!
اين آلوده داماني را با كه ميتوانيم گفت ، كه آنچه از معشوق بر ما رسيد، همانا
دروغهاي عاشقانه اي بود كه افسوسي جانکاه را در وجودمان به وديعت گذاشت .
و ما مانديم و ...
اين موضوع رو جدي نگيريد ... فقط يه قصه بود ، چند وقتی ننوشته بودم ، الان داشتم
قلمم رو آزمایش میکردم !!
الو الو ۱ ۲ ۳ ۴ ...
الو الو ۱ ۲ ۳ ۴ ... آزمایش میکنیم ... !!!
نظري
برچسب : نویسنده : behroz mypicture12084 بازدید : 230 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1392 ساعت: 14:25